شاعر: عباش چشامی


هر نفس گویا نسیمی تازه از در می‌وزد
در هوا کسیت باد این گونه پر پر می‌وزد
نه، بهار این باغ را این عطر را هرگز نداشت
عطر دیگر گونه‌ای از باغ دیگر می‌وزد
این چه صبح است، و موذن کیست می‌گوید اذان
وای وای از نغمه‌اش افتادن سر می‌وزد
نازنین بال قدسیان فردا رهاتر می‌وزد
خواهر اینجا از هم اینک می‌کند تمرین صبر
بر برادر، شور ایمان برادر می‌وزد
هر گلی بیرون می‌آید محو رویش عالمی است
نوبت اکبر تمام الله اکبر می‌وزد
بعد از آن گل‌ها، چه خواهد داد اکنون باغبان
روی دستش غنچه‌ای با نام اصغر می‌وزد
دست‌های خالی به جا می‌ماند و از چارسو
سینه سوز آهنگ «آیا هست یاور؟» می‌وزد
عصر تا خورشید در گودال می‌آید فرود
از امید کودکان سوسوی آخر می‌وزد
نیست یک رفته که باز آید به سوی لانه عصر
عصر، سوی لانه پرهای کبوتر می‌وزد
گریه‌های کیست در چشمش نمی‌دانم که باد
از زمین خشک برمی‌گردد و تر می‌وزد